رهامرهام، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ثبت خاطرات رهام

دوسالگی

رهام عزیزم ۱۱ مهر دوساله شدی تولدت مبارک پسر گلم واقعا خیلی زود گذشت انگار همین دیروز بود در انتظار به دنیا اومدنت بودم حالا در کنارمی و شدی تمام وجودم پسر گلم امسال به خاطر جابجایی خونمون نتونستم برات تولد بگیرم و گفتم ببرمت اتلیه عکس دوسالگیتو بگیرم ولی دقیقا روز تولدت افتادی وسرت خورد به قفل در و ابروت پاره شد و و دکتر رفتیم ابرو تو بخیه کردیم خیلی سخت بود چقدر روز بدی شد روز تولدت الهی مامانی برات بمیره ولی همه خانواده زحمت کشیدن و برات کادو تولد گرفتن  لغات خیلی بیشتری میگی تقریلا همه چی تکرار میکنی جدیدا به من میگی مامی به بابا هم میگی بابی از جلو خونه مرضی جون که رد میشیم که داد میزنی مرضی مرضی و برام برام دایی بهرام صدا میکنی...
18 مهر 1398

از شیر گرفتن رهام

وبلاخره تموم شد 🙂 چهارشنبه هفته پیش بود با خودم گفتم دیگه وقتشه تا هوا خیلی سرد نشده از شیر بگیرمش تا بتونم پارک ببرمش سرگرمش کنم پاشدم یکم ابلیمو به ممه زدم رهام اومد خورد خندش گرفت فک کرد بازی گفت مامان ممه اب یعنی بشورش رفتم و بازم زدم دید نه نمیشه خودش رفت اب از اب سرد کن اورد زد من دوباره اب لیمو زدم دید نمیشه دستمال اورد پاک کرد نشد رفت مسواک اورد زد نشد دیگه کم کم نا امید شد دیگه خورد و گفت ترشه دیگه بیخیالش شد عصرش هم خیلی خوابش میومد ولی چون همیشه با شیر خوابیده بود خوابش نبرد و من اونروز و کلا تو پارک سرگرمش کردم تا شب شب موقع خواب تو ماشین خوابوندمش ولی نصف شب بیدار شد فقط ممه میخواست و هیچی هم قبول نمیکرد سرش و گذاشته بود رو س...
4 مهر 1398
1